تبادل
لینک هوشمند
سرگذشت کسي که هيچ کس نبود...
ميزي براي كار... كاري براي تخت... تختي براي خواب... خوابي براي جان
جاني براي مرگ... مرگي براي ياد... يادي براي سنگ... اين بود زندگي...
به بهشت نميروم... اگر مادرم در آنجا نباشد...
سلام را دوست دارم ولى از زبانم میترسم-
روز را دوست دارم ولى از روزگار میترسم-
عشق را دوست دارم ولى از زنها میترسم-
دین را دوست دارم ولى از کشیشها میترسم-
قانون را دوست دارم ولى از پاسبانها میترسم ...
و اینست روز و روزگار من...
------------------------
بر میگردم به کودکی ام با چشمانم که تنها یادگار کودکی من است.
آیا مادرم مرا خواهد شناخت؟
مشکلات راه مدرسه در روزهای بارانی مجبورم کرد....
به خاطر پاها و کفشهایم، به باران با همه لطافتش بدبين باشم.
-------------------------------------------
مگسی را کشتم، نه به این جرم که حیوان پلیدی است بد است
و نه چون نسبت سودش به زیان یک به صد است.
طفل معصوم به دورسر من می چرخید به خیالش قندم
یا که چون اغذیه مشهورش تا به این حد گندم!!!
ای دو صد نور به قبرش بارد مگس خوبی بود....
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،
مگسی را کشتم..!!!
بي تو نه بوي خاك نجاتم داد... نه شمارش ستاره ها تسكينم...
چرا صدايم كردي... چرا....؟؟؟
آري گلم ، دلم ، حرمت نگه دار!
كاين اشك ها خونبهاي عمر رفته من است...
دم به كلّه اش مي كوبد و شقيقه اش دوشقه مي شود...
بي آنكه بداند حلقه آتش را خواب ديده است؛ عقرب عاشق!
سياه سياهم * با زرد هماهنگم كن استاد ،
گاه حجم يك كلاغ ، كُنتراست يك تابلو را حفظ مي كند...
لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر میکنند!
اماخوش به حالشان که لنگه ی همند...
چه میهمانان بی دردسری هستند مرده گان...
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند...
و نه به حرفی دلی را آلوده!
تنها به شمعی قانع اند!
و اندکی سکوت ...
××××××××
يادش گرامي و نامش جاودان!
نظرات شما عزیزان:
